ساعت حدود نه شب بود ، روبروی مونیتورم نشسته بودم و چرخ میزدم توی صفحات خودم و دوستانم توی فیس بوک،اما راستش خیلی حواسم توی صفحه نبود .

دوستان و دنبال کنندگان مطالبم تحت عنوان جهان تاریک مقدم برجهان انفجار بزرگ است ، منتظربخش های جدید این مجموعه گفتار بودن .

سخت توی افکارفلسفی و فیزیکی خودم غرق بودم و سعی میکردم ، در مورد انرژی تاریک ، مثال هایی ساده برای تبیین این پدیده دشوار پیدا کنم، که هنوزهمه دانشمندان جهان روی هم نتونسته بودن جواب دقیق و مشخصی براش پیدا کنند .

داشتم کیبرد رو آماده تایپ افکارم می کردم که یک مرتبه اف اف خونه به صدا در اومد. اول محل نذاشتم ، . با خودم گفتم مریم که خونه مامانش ایناست و شب نمی اد ، سینا و سجاد هم رفتن پادگان تا ساعت شیش صبح بر نمی گردن . سعید رات و تا دوی صبح برنامه داره ، کسی هم که خونه ما مهمونی نمیا د پس هرکی هست اگر کار واجب داشته باشه دوباره زنگ میزنه اگر نه میره اومدم دوباره شروع کنم به نوشتن که دوباره صدای زنگ اف اف بلند شدبدتر ازهمه ، هیشکی خونه نبود که باز کردن در رو بندازم گردنش و چاره ای نداشتم بلند شدم رفتم گوشی اف اف رو برداشتم وگفتم بفرمایید کیه ؟ صدایی نه چندان لطیف اما بامزه و شیرین گفت:آشگالیه ، آشگالتون رو بیارین ، ماهانه هم یادتون نره .متوجه شدم قبل از حل کردن تاریخ تولد و مبداء جهان باید برم وبه این مردان زحمتکش برسم . یه سینی چایی ریختم و با سرعت رفتم پایین و البته حسب انجام وظیفه مبلغ ماهیانه رو کنارسینی گذاشتم .این رو از مادربزرگم یاد گرفتهبودم . ، وقتی روضه خون ها هر ماه می اومدن خونه ما هاهاهاهایی می کردند و میخواستن برن . مادر بزرگم یه استکان چایی می ریخت و یه دوزاری هم می ذاشت کنار نلبکی می داد ، دستم بزارم جلوی روضه خونه

ببین خدایی ازفلسفه و فیزیک ما رو به کجا کشوندن . به هرشکل کارگران زحمتکش شهرداری هم پول ماهیانه رو برداشتن و انداختن توی کیسه نایلون و تشکرکردن و بدون اینکه چایی روبخورن رفتن ، گفتن باید برن و شهر رو از هرچه زباله و آشغاله پاک کنن.

بهشون خسته نباشین و شب بخیر گفتم و رفتم توی فکر که: یعنی می شه یه روزی ، هیچ آشغالی روی زمین پیدا نشه .

به امید آن روز

داستان کوتاه سند بهشت - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

داستان کوتاه یِه جِرَم به صد جِرَت - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

داستان کوتاه یک کار نیک - نویسنده: صلاح الدین احمد لواسانی

داستان کوتاه آمپول زن - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

داستان کوتاه اف اف - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

، ,رو ,اف ,هم ,توی ,خونه ,اف اف ,ماهیانه رو ,رو از ,که خونه ,بودم و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

morghdar javan 81205350 بیا برا خرید hamrahsystem فروش پایان نامه مقاله گزارش کارآموزی پروژه تحقیق طرح توجیهی 1706952 اِقلیمِ اِقلیما جواب سوالات درسهایی از قرآن مطالب اینترنتی pichakehonar